دینشناسی و دینورزی عارفان مختصات و رنگ و بوی ویژهی خود را داشته و تفاوتهای چشمگیری با دیانت پیشگی اهل فقه یا اهل کلام دارد. نگرش عارفان در باب قرآن درخشش و تابانی چشم نوازی دارد که به چند مورد از آن اشاره میکنیم.
۱.ملاحظهی بسیار مهمی که دیدهوران و اهل معنویت در باب تعامل با قرآن داشتهاند این بوده که عادتپرستی و در بندِ عادت بودن، مانعی سخت جدی در مسیرِ بهره بُردن از قرآن است. عین القضات همدانی میگوید: «ای عزیز! جمالِ قرآن آنگاه بینی که از عادت پرستی به درآیی تا اهلِ قرآن شوی، که اهلِ قرآن أهلُ اللهِ و خاصَّتُه باشند... زنهار این گمان مبر که قرآن هیچ نامحرمی را هرگز قبول کند و با وی سخن گوید. قرآن غمزهی جمالِ خود با دلی زند که اهل باشد.» [۱]
مولانا از همین رو معتقد است که یکی از رسالتهای عمدهی انبیا مداوای درد عادتزدگی است. این عارضهی نامطلوب و رهزن، موجب میشود که شیرینیها و زیباییهای قرآن به چشم درنیاید و در کام خواننده ننشیند و تلاوت آیات و تدبر در آن نزد فرد به امری ملالآور و بیفروغ بدل گردد.
انبیا گفتند در دل علتیست
که ازآن درحقشناسی آفتیست
نعمت از وی جملگی علت شود
طعمه در بیمار کی قوّت شود
چند خوش پیش تو آمد ای مُصِر
جمله ناخوش گشت و صاف او کَدِر
بس عزیزی که به ناز اشکارشد
چون شکارت شد بر تو خوار شد
از سموم نفس چون با علتی
هر چه گیری تو مرض را آلتی
گر بگیری گوهری سنگی شود
ور بگیری مهر دل جنگی شود
ور بگیری نکتهی بکری لطیف
بعد درکت گشت بیذوق و کثیف
که من این را بس شنیدم کهنه شد
چیز دیگر گو بجز آن ای عضُد
چیز دیگر تازه و نو گفته گیر
باز فردا زان شوی سیر و نفیر
دفع علت کن چو علت خَو شود
هر حدیثی کهنه پیشت نو شود [مثنوی: دفترسوم]
پیششرطِ جان شستن در این چشمهی زاینده، کَندنِ لباس عادت و کهنهبینی و دستیابی به خاصیت و هنرِ تازه دیدن و از نو دیدن است. شاید مهمترین ادب تلاوت قرآن، نه دست و صورت شستن، بلکه چشم دل شستن باشد.
۲.نکتهی جدی و آموزندهی دیگری که دیدهوران عارف ما عنوان کردهاند این بوده است که همنشینی با قرآن برای فرد به مانند همنشینی با روان انبیاست. چرا که قرآن شرح احوال انبیاست و برای مردمان بسیاری که از درکِ حضور پیامبران محرومند، مصاحبت و همنشینی با قرآن موجب درآمیختگی با روح عالی و متعالی انبیا میشود. انس با قرآن، آرام آرام فرد را به صورت انبیا در میآورد. شمس تبریزی در این باب میگوید:
«لا شک با هرچه نشینی و با هرچه باشی خوی او گیری. در کُه نگری در تو پَخسیتگی [قبض و دل گرفتگی] در آید، در سبزه و گل نگری تازگی در آید. زیرا همنشین، ترا در عالَم خویشتن کشد. و ازین روست که قرآن خواندن دل را صاف کند. زیرا از انبیا یاد کنی و احوال ایشان، صورت انبیا بر روح تو جمع شود و همنشین شود.» [۲]
مولانا هم همین سخن را عنوان داشته است:
چون تو در قرآن حق بگریختی
با روان انبیا آمیختی
هست قرآن حالهای انبیا
ماهیان بحر پاک کبریا [مثنوی، دفتر اول]
۳.ملاحظهی دیگری که فرزانگان عنوان داشتهاند این است که تا جان آدمی به مقامِ محرمیّت دست نیابد، عروسِ زیباروی قرآن، چهره بر او نمینماید. آنچنان که سنایی غزنوی در قصاید خویش گفته است:
عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا
عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نیابد چشم نابینا [قصاید سنایی]
عروس قرآن تنها زمانی نقاب از چهره باز میگیرد که خانه را از غریبهها و نامحرمان خالی ببیند. هرچه خانهی دل آدمی از تیرگیها و نامحرمیها پیراسته باشد، حضور خیره کنندهی قرآن را بیشتر در مییابد.
حافظا در دلِ تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه
عین القضات همدانی میگوید:
«قرآن در پرده است و تو نامحرم، هرگز تا جان خود را در طلب او نبازی، او خود را وا تو ننماید؛ زیرا که تا خدمت او نکنی چندین سال، محرم نگردی.» [۳]
۴.نکتهی چشمگیر دیگری که در مواریث عرفانی ما به چشم میخورد این است که باید میان قرآن خواندن و قرآن شدن فرق نهاد. همچنان که فرق است میان کسی که خدا را یکی میداند و آنکه خدا را یکیست. به دیگر سخن از مقام «دانستن و خواندن» تا منزلِ «شدن و بودن» مسافت جان فرسایی را باید پیمود. خواجه عبدالله انصاری میگوید:
«توحید آن نیست که او را بر سر زبان داری، توحید آن است که او را در میان جان داری.» [۴]
شمس تبریزی میگوید: «قومی باشند که آیة الکرسی خوانند بر سرِ رنجور و قومی باشند که آیة الکرسی باشند.» [۵]
مرتبهی فُرودین و نازل، همان خواندنِ قرآن است. اما مرتبهی مطلوب این است که آدمی، خود، قرآن باشد. یعنی همچون روغن که به جان چوب نفوذ میکند، روح قرآن در جان و دل او بنشنید. از این روست که عین القضات همدانی در باب یکی از مشایخ خویش گفته است:
«ای دوست! شیخ بَرَکت [از مشایخ همدان و پیر عین القضات]، مثلاً، جز «الحمدلله» و سورتی چند از قرآن یاد ندارد، و آن نیز به شرط بر نتواند خواندن، و «قال یقول» نداند که چه بوَد. و اگر راست پرسی، حدیث موزون به زبان همدانی هم نداند کردن؛ ولیکن من میدانم که قرآن او داند درست، و من نمیدانم الا بعضی از آن، و آن بعض هم نه از راه تفسیر و غیر آن بدانستهام؛ از راه خدمت او دانستهام.» [۶]
یا در باب حبیب عجمی که عارفی نامدار بوده و لهجهی عجمی داشته و قرآن به درستی نمیتوانسته بخواند، آمده است:
«نقل است که هرگاه که در پیش او [حبیب عجمی] قرآن خواندندی سخت بگریستی به زاری. بدو گفتند: تو عجمی و قرآن عربی نمیدانی که چه میگوید، این گریه از چیست؟ گفت: زبانم عجمی است اما دلم عربی است.» [۷]
۵.عارفان میگویند هر کسی به حَسَبِ ظرفیت وجودی و قابلیت خویش از این سفرهی رنگین نصیب میبرد. قرآن هر کس را ذوقی دگر دارد. شمس تبریزی میگوید:
«بالای قرآن هیچ نیست، بالای کلام خدا هیچ نیست؛ اما این قرآن که از بهر عوام گفته است جهت امر و نهی و راه نمودن، ذوق دگر دارد و آنکه با خواص میگوید ذوق دگر.» [۸]
از این رو هر کس که قرآن را شرح میکند در واقع احوال خویش باز میگوید و از تنگنا یا فراخنای وجود خویش پرده بر میگیرد. همو میگوید:
«ای خواجه! هر کسی حال خود میگویند، و میگویند: کلام خدای را معنی میگوییم!» [۹]
مولانا هم در این باب گفته است:
«قرآن دیبایی دو رویه است. بعضی از این روی بهره مییابند و بعضی از آن روی، و هر دو راست است همچنانکه زنی را شوهر است و فرزند شیرخوار، هر دو را از او حظّی دیگر است. طفل را لذّت از پستان و شیر او، شوهر لذّت جفتی یابد از او. خلایق طفلان راهاند، از قرآن ظاهر یابند و شیرخورند. آنها که کمال یافتهاند، ایشان را در معانی قرآن تفرّجی دیگر باشد و فهمی دیگر کنند.» [۱۰]
۶.فهم کلّیِ عارفان از قرآن این بوده است که این کلام بالاکَشَنده است. کلامی است که سراسر در پی وصل آدمی به خداست. عصاره و لبابِ پیام قرآن این است که آدمی را از غیر بگسلاند و به او برساند. بهاء ولد میگوید:
«من همه قرآن را تتبّع کردهام حاصل معنی هر آیتی و هر قصهای این یافتم که:ای بنده، از غیر من بِبُر، که آنچه از غیر یابی، از من بیابی بیمنت خلق و آنها که از من یابی از هیچ کس نیابی وای به من پیوسته، پیوستهتر شو.» [۱۱]
و چون هدف قرآن، بالاکشیدن آدمی و پیوند دادن او با خداست، مطالعهی قرآن که با مقصود و غایتی دیگر انجام گیرد بسیار بیمایه است. ابوالحسن خرقانی گفتهاست:
«کسی سرودی بگوید و بدان حق را خواهد بهتر از آن بود که قرآن خواند و بدان حق را نخواهد.» [۱۲]
۷.نکتهی دیگر، اشارتی است که عارفان به خاصیتّ دوگانهی قرآن داشتهاند. قرآن چون چراغی است که اگر در کف آدمی نیکوسیرت افتد به جای نکو رهنمونش میشود و چنان که به دستِ آدمی بدگوهر افتد، سبب میشود که در مسیر فرومایگی تیزتر حرکت کند. سنایی گفته است:
چو علم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر بَرَد کالا
قُدسیّت و نورانیّت قرآن همه کس را مفید نمیافتد و همگان را بالا نمیکشد. آنکه سودا و هوسِ بلندا ندارد، هیچ نردبانی موجب ارتقا و اعتلایش نخواهد بود. مولانا برای فهم این نکته، قرآن را به ریسمانی مانند میکند که بسته به خواستِ فرد هم میتواند موجب ارتقا و اعتلا گردد و هم موجبات سقوط و هبوط و تنزل فرد را فراهم آورد.
از خدا میخواه تا زین نکتهها
در نلغزی و رسی در منتها
زان که از قرآن بسی گمره شدند
زان رَسَن رفته درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمیای عنود
چون تو را سودای سر بالا نبود [مثنوی، دفتر سوم]
این تمثیل دقیقاً بیانگر همین خاصیت دوگانهی قرآن است. مستند و متکای قرآنی چنین تمثیلی را میتوان در آیهی زیر جُست:
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا (سوره اسراء/آیه ۸۲) و ما آنچه را براى مؤمنان مایه درمان و رحمت است از قرآن نازل مىکنیم و [لى] ستمگران را جز زیان نمىافزاید.
پیشتر از مولانا، سنایی غزنوی نیز، قرآن را ریسمانی میدانست که آدمی را از چاهِ دنیا بیرون میکشد. میگفت باید از رسنِ قرآن مدد گرفت و یوسفِ جان خود را از چاه دنیا بیرون کشید. این ریسمان نه از بهرِ کسبِ مال و شهرت و بازی است؛ بلکه اصلیترین کارکردش رسیدن به آزادی و رهایی است:
رهبر است او و عاشقان راهی
رسن است او و غافلان چاهی
در بُن چاه جانت را وطن است
نور قرآن به سوی او رسن است
خیز و خود را رسن به چنگ آور
تا بیابی نجات بوک و مگر
تو چو یوسف به چاهی از شیطان
خردت بشری و رسن قرآن
گر همی یوسفیت باید و جاه
چنگ در وی زن و برآی ز چاه
رسن از درد ساز و دلو از آه
یوسف خویش را بر آر از چاه [۱۳]
از مجموع این سخنان اینگونه میتوان نتیجه گرفت که تفسیر قرآن برای هر شخص بسته به روحیات و خلقیات و خواستهها، نیازها و انتظارتش متفاوت است. حال که تا این پایه احوال درونی ما در فهم قرآن و اثرپذیری از آن مؤثر است، تفحص در احوال خویشتن و مراقبه و رصد کردن خیزابها و جزر و مدهای سپهر جان، بسیار مهم و ضروری خواهد بود. سخن شیخ ابوالحسن خرقانی در همین راستاست:
«کسانی را دیدهام که به تفسیر قرآن مشغول بودهاند. جوانمردان به تفسیر خویش مشغول بودند.» [۱۴]
همیشه ظاهرگرایی و شکلزدگی بزرگترین جفا را در حق معنا و محتوای قرآن و دین روا داشته است. توصیهی فرزانگان هماره این بود که فرع و اصل را به جای هم ننشانیم و غرض و مراد فرجامین از نزول قرآن را از یاد نبریم. چه خوب است هماره این سخنِ نغز سعدی را آویزه گوش جان بداریم که:
«مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوب است؛ نه ترتیل سورت مکتوب.» [۱۵]
ارجاعات
----------
[۱]. تمهیدات: عین القضات همدانی، به تصحیح عفیف عسیران، کتاب خانهی منوچهری، چ سوم، ۱۳۷۰.
[۲]. خمی از شراب ربّانی: گزیدهی مقالات شمس، انتخاب و توضیح محد علی موحد، نشر سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۸.
[۳]. خاصیت آینگی، گزیدهی آثار عین القضات همدانی، نجیب مایل هروی، نشر نی، چاپ دوم، ۱۳۸۹
[۴]. رسائل خواجه عبدالله انصاری، تصحیح وحید دستگردی، تهران، ۱۳۴۹
[۵]. خمی از شراب ربّانی: گزیدهی مقالات شمس، انتخاب و توضیح محد علی موحد، نشر سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۸.
[۶]. خاصیت آینگی، گزیدهی آثار عین القضات همدانی، نجیب مایل هروی، نشر نی، چاپ دوم، ۱۳۸۹
[۷]. تذکرة الاولیاء، شیخ فرید الدین عطار نیشابوری، تصحیح رینولد آلن نیکلسون، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، ۱۳۸۶
[۸] و [۹]. خمی از شراب ربّانی: گزیدهی مقالات شمس، انتخاب و توضیح محمد علی موحد، نشر سخن، چاپ دوم، ۱۳۸۸.
[۱۰]. فیه ما فیه، به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، نشر نامک، چاپ سوم، ۱۳۸۴
[۱۱]. معارف: محمد بن حسین خطیبی بلخی (بهاء ولد)، به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران، کتاب خانهی طهوری، ۱۳۷۲
[۱۲]. نوشته بر دریا، از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی، محمد رضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن، چاپ اول، ۱۳۸۴
[۱۳]. حدیقة الحقیقة وشریعة الطریقة، ابوالمجد مجدود بن آدم سنائی غزنوی، تصحیح محمد تقی مدرس رضوی، نشر دانشگاه تهران، چاپ ششم، ۱۳۸۵
[۱۴]. نوشته بر دریا، از میراث عرفانی ابوالحسن خرقانی، محمد رضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن، چاپ اول، ۱۳۸۴
[۱۵]. گلستان: مصلح الدین سعدی، به تصحیح و توضیح دکتر غلامحسین یوسفی، خوارزمی، ۱۳۶۸
نظرات
وفا
11 اسفند 1391 - 05:24چقدر این جمله برام جالب بود: شاید مهمترین ادب تلاوت قرآن، نه دست و صورت شستن، بلکه چشم دل شستن باشد. خدا جزای خیرت دهدای صدیق عزیز
عوسمان هه ورامی
12 اسفند 1391 - 11:48خداوند درونهایمان برای دریافت این نور باز کند و جزای خیر کاک صدیق را بدهد جمله ای بسیار عالی که همه مقاله در آن خلاصه شد برای تحصیل سیرت خوب نه ترتیل سورت مکتوب اللهم اجعل القران ربیع قلوینا و نور صدورنا
پورمرادخان
14 اسفند 1391 - 09:22السلام علیکم و رحمه الله جزاکم الله قرآن، چراغ و مشعلی است تابان ، که یکسان؛ همچون اختر فروزانِ آسمان، بر دشت جان همگان، نورافشانی می کند و البته، مقرّبان درگه جانان، ازآن بهره ای خاص می برند. اینکه " دیانت پیشگی اهل فقه و کلام" و" عادت پرستی و در بند عادت بودن {مقلدان}، مانعی سخت جدی در مسیر بهره بردن از قرآن است" کلامی است به غایت راست و میزان؛لکن جهد اهل فقه و کلام جهت نیل عوام، به سوی سیراب شدن از قرآن و در نتیجه دربند شدن مردمان در دام عادات معمول تلاوت قرآن ، هیچ گاه خواست و اندیشه اهل فقه و کلام نبوده است؛ زیرا این بزرگان در طول اعصار و زمان؛ بذل طاقت و جان نموده اند تا مردمان، با رعایت ظاهر قرآن بسوی غایت و جان آن حرکت کنند. البته عارفان و خوبان آستان جانان، که چون بدان کوی رسیده اند؛ شایسه تحسین و ستایش اند؛ لکن، سواد اعظم مُسلِمان و مردمان، برای رسیدن به منزگه عارفان؛ محتاج آداب و احکام ظاهری و روش اهل کلام و فقیهانند؛ اگر نیک بنگریم؛ دست و صورت شستن، قبلِ از چشم ِدل شستن، بسیار زیبنده تر و به ادب نزدیکتر است، تا به یک باره چشمِ دل شستن؛آنکه دست نشوید، چشم دل نتواند شست ؛ زیرا که دست آلوده ، چشم دل را می آلاید!! و باید نیک دانست؛ که هر ثمرهر درخت را پوسته ای است و مغزی، و مغز را نتوان رسید، جز به مراعات پوسته، هرچند غایت مغز باشد و بس!! در دیانت ما و ارشادات عارفان، جهت وصول به مقام ذاکران، ذکر زبانی گام نخست جهت نیل به ذکر جان است. نردبان انسانیت و پله های عرفان را نتوان بالا رفت جز با پای نهادن در نازلتین پله ها . "مرتبه مطلوب اینست که آدمی خود قرآن باشد" آری...این مرتبه را راهی بس دشوار است که راهنمایان نخستین آن همان اهل کلام اند و فقیهان؛ و مشوقان و استقبال کنندگان در کوی مصفای قرآن، همان عارفان! قافله ی عبودیت آدمی، از سه وادی اسلام، ایمان و احسان می گذرد؛ هرچند احسان قله و غایت عبودیت آدمی است؛ لیک، نمی توان بدان، بدون عبور از وادی اسلام و ایمان رسید! سخن دراز نکنیم و مَلال بر مخاطبان عارض؛ آنچه گفته آمد، نه از در مخالفت بود با کلام عارفان ربانی و نه من باب مناقشه با عاشقان کلام آسمانی ؛ بلکه تذکر و توجهی بود به جِدّ وجهد خالصانه (البته در ظاهر خشک و عامیانه ی) متکلمان و فقیهان در طول اعصارو زمان جهت هدایت خلق بسوی طنین ملکوتی یزدان در قرآن. السلام علیکم و رحمه الله؛ باتشکر و تحیات: پورمرادخان
یاسر
17 اسفند 1391 - 09:31سخن به تکلف گفتی و به نثر مسجع آمیختی که آخر ما نفهمیم چی شد! مهمان عزیز کشتی ما را نه مخالفت کردی و نه موافقتت پیدا بود آخر خدا می داند این چه بود که نوشتی! چند بار خواندم بیشتر سردگم شدم اولین بار فکر کردم چیزی عایدم شد آخر سر دیدم انگار سر کارم! بالاغیرتا در یک جمله بنویس منظورت چی بود؟
رحمن
15 اسفند 1391 - 04:16مطلب جالی بود/مثل همیشه استقفاده بردیم/سپاس
شاهو کردستانی
17 اسفند 1391 - 08:31سلام بر قطب نظر ربای ما صدیق دقیق . صدیق ،زیبا فکر می کنی و زیبا حرف می زنی اما نمی دانم؟ ! آیا زیبا هم زندگی می کنی؟ تا ... .